بسم رب شهدا
امروز 15 بهمن سالروز شهادت شهید عبدالرحیم قاسمی است. نوجوان 16 ساله ای که نام زیبایش ، زینت بخش حلقه صالحین ماست.
آری شهدا رفتند تا ما بمانیم، قامت رعنایشان بر خاک افتاد، تا خاک ندهند. امید آنکه پیرو راستینشان باشیم.
اما خاطره ای از شهید از زبان همرزم شهید و مادر شهید:
شب شهادت شهید عبدالرحیم قاسمی، عبدالرحیم به همرزمش اکبر آزادرخت می گوید که امشب می خواهم به دیدار مادرم بروم.
اکبر از این سخن به شگفت می می ماند و آن را به حساب شوخی می گذارد. همان شب عبدالرحیم به مقام شهادت نائل می آید.
.....و اما مادر شهید ، مادر شهید در منزل مسکونی در روستا زیارت دل نگران فرزند خویش، که او الان کجاست و چه سرنوشتی دارد.
مادر شهید تعریف می کند دقیقا همان شبی که عبدالرحیم به شهادت می رسد حدود ساعت 10 شب بود که احساس کردم صدای رحیم از آشپزخانه می آید . انکار ، رحیم بود که می گفت نترس مادر منم رحیم پسرت.
این بار که از خواب بیدار شدم دلشوره عجیبی داشتم احساس کردم که برای رحیم باید اتفاقی افتاده باشد.
یادش گرامی